Memento mori

~ زندگی کن ~

Memento mori

~ زندگی کن ~

Memento mori

به قول دوستان مرزی بین تخیل و واقعیت نمی بینم!

+ اگر حرفی داشتید اون بالا می تونید من و پیدا کنید :)

پیام های کوتاه

شکرهای مانده ته لیوان ...

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ق.ظ
شکر های مانده ته لیوان، چه حالی دارند وقتی می بینند رفقایشان ناپدید شده اند ولی آن ها هنوز آنجا هستند؟
چه حالی دارند وقتی با آب شیر ظرف شویی از توی لیوان کنده می شوند و می روند؟
چه حالی دارند ازینکه استفاده نشدند؟
از این که نتوانستند پیش بقیه بمانند؟
از این که نتوانستند آن ها ( نوشیدنی ها ) را در آغوش بگیرند و در آن ها حل شوند؟ احساس پس زده شدن؟ یا در دلشان می گویند این هم از قوانین دنیاست که چیزهای خوب برای همه نیست و فقط برای کسانیست که زودتر دست به کار شوند؟ یا می گویند شاید خانه ی جدیدمان بتوانیم بالاخره دوستانی پیدا کنیم که عمق و ماندگاری این دوستی به دیر و زود عمل کردن ما یا کنش کسی که ما را با آن ها قاطی می کند ربطی نداشته باشد یا ... ؟

پ.ن:
بالاخره آن ها از زندگی جدیدشان خوشحال هستند یا نه؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۳
فو فا نو

نظرات  (۷)

چه تمثیل هات خفنه :)))))
پاسخ:
خخخخ البته اول تمثیل نبود ینی وقتی داشتم شکرای ته لیوانو میشستم بهشون فکر میکردم ولی بعد ک نوشتم حالت تمثیلم بش دادم :)) مرسی خخخ
شاید سرنوشت بهتری اشته باشن مثلا مورچه ها ببرنشون و انباروشن ذخیره کنن ....نمی دونم ولی شاید اونا که استفاده میشن هم خیلی راضی نباشن ...خیلی فکر جالبی بود
پاسخ:
فک نکنم تو فاضلاب ک پر از ابه مورچه باشه :)) نوشتم ک با اب شسته میشن ک :) جدا نمیدونم چی در انتظارشونه ولی امیدوارم خوب باشه :) ب نظر من راضی هستن چون ک ب هدفی رسیدن و حتی با چایی ها ( اون موقع چای داشتم میخوردم نوشیدنی دیگه تو ذهنم نمیاد ) دوس شدن و بغلشون کردن و یکی شدن :)) مرسی :))
آدم هایی هم هستند که مثل این شکر ها باشند ، آدم هایی که مثل شکر های ته لیوان شیر هستند و آدم هایی که مثل شکر های ته لیوان قهوه
بعضی آدم ها تقصر را به گردن سردی شیر و تلخی قهوه می اندازند ، آدم هایی که برای دوستان رفته شان گریه میکنند غافل از دانه های شکری که کنارشان تنهاست ، مثل خودشان :/
باشد که چشمانمان را بشوویم و زیر باران برویم :))))
خوشکل بود
پاسخ:
این تشبیه ادما ب شکرای ته لیوان شیر و ته لیوان قهوه جالب بود برام :) چون من همه رو یکی دیده بودم اینجا
و همچنین این سردی و گرمی چون من ب گرمی اشاره داشتم تو ذهن خودم و ب شکرایی ک نکه نخواستن ولی نتونستن حل شن و همچنین خط بعدی، این رو ک اصن حواسم بهش نبود، راس میگی وقتی دوستای دیگه شون پیششونن، چ غمی؟ حتی اگر مفید نبودن همین ک پیش همن و با هم رفیق ینی حالشون باس خوب باشه، پس تصویب شد، این ینی حالشون خوب میشه حتی اگرم اولش بد باشه :)
نظرتون عالی و جالب بود :)
با این نظری ک شما دادید ب نظر خوشگل دیدید تا اینکه خوشگل باشه :))
من فکر خاصی پشت این نداشتم اخه، صرفا اومدم لیوان چاییم رو بشورم ک دیدم شکرا تهش موندن و ذهنم رف این سمت ک جدا این شکرا چ حسی میتونن داشته باشن الان؟، حالا بعد ک اومدم بنویسم یکمم بیشتر تو عمقش رفتم ک بشه ب ادما هم تشبیهش کرد.

+ اگر بازسازیش کنم با نظر شما باید باید ذکر منبع بدم؟ :))
۱۴ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۳ رفیعه رجعتی
قطعن حالشون رو من یکی نمیتونم درک کنم چون تا حالا واسم پیش نیومده دوستام بخان در شرایطی منو طرد کنن...
چرا استفاده نشن؟؟اونا تاثیرشون رو گذاشدن روی آب!در واقع کارشون رو انجام دادن!شیرین کردن و حالا دیه استفاده نمیشن.حکایت ما ادم هاست دقیقن!ی روزی میایم و تاثیرمون رو میذاریم روی ادم ها و بعد هم میریم و این جسممونه ک باقی میمونه:)

+گمونم راضی باشن!راضی بودن مهم تر از خوشال بودن یا ناراحت بودنه:))

مطلبت هات همیشه پرمغزه!تامل زیاد لازم داره!دوثشون دارم:)
پاسخ:
طرد نه، منظورم طرد کردن نبود :)
منظورم طبیعت بود، من در وهله ی اول ب خود شکرا واقعی اشاره داشتم بعدش ب ادما. پس ادما هم با وجود اینکه این اتفاق براشون طبیعی باشه باید در نظر گرفت نه طرد شدن.
نه دیگه :)) شکری ک میمونه اون ته ینی حل نشده تو نوشیدنی دیگه. وگرنه در حالت کلی اگر ما چای رو درست هم بزنیم یا شکر ب اندازه بریزیم دیگه شکری نمیمونه ته لیوان ک.
منظورت موندن روح بود دیگه؟ اگر من درست فهمیده باشم و منظورت مرگ بوده باشه؟ اشتباهی نوشتی جسم؟

برداشت متفاوت و جالبی بود :)

+ این جمله ک گفتی خیلی خوووب بود :) راستش حواسم ب این نبود اصن، ولی خب کی میدونه جز خدا ک مخلوقاتش از زندگیشون جدا راضی هستن یا نه؟ ولی ی چیزیم بگم، من وقتی راضیم خوشحالم میشم ولی اره این هم هس ک راضی باشی ولی خوشحال نه، ولی وقتی خوشحال نباشی ینی راضی بودن از ته دله؟ چقد پیچیدش کردم خخخخ ولی جمله چون منو ب فکر وادار کرد خوب بود خیل :)) مرسی

چاکریم خخخخ
۱۴ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۴ یک دختر شیعه
پیشنهاد میکنم داستان سنجاق قفلی رو بخونی:)
پاسخ:
نگا کی ب کی میگه مثبت اندیش باش :| :))
منظورم ب مطلب امروزت تو جیمه، اگر مطلبای امروزمون رو مقایسه کنی قضیه برعکس میشه :))
من فقط خواستم همه ی احتمالا رو در نظر بگیرم، همین :))
ولی ازین قسمت توضیحش و این تیکه اش خوشم اومد پس کنجکاو شدم راجع بهش و اگر گیرم بیاد میخرمش، داستان از زبون اشیا رو دوس دارم، مرسیییییی ^_^


در این اثر سعی کردم تا مخاطب را به تفکر در معنا و جستجو برای رسیدن به پاسخ به چرایی‌ها هدایت کنم.

در بخشی از کتاب آمده است:‌ «سنجاق می‌زند قفل را، یا که قفل می‌زنند بر سنجاق. این، مساله‌ای بود که مدت‌های زیادی کله نوک تیزم را به خودش مشغول کرده بود؛ از روزی که خودم را شناخته بودم و از روزی که به این شکل، آفریده بودم. با این شکل و شمایل عجیب و غریب، بدنی لاغر و باریک، نحیف و شفاف، با پاهایی گرد و گره خورده، گره خورده در این قفلیِ عزیز که برای من عجیب‌تر از خودم در این دنیا، همان او بود.»

۱۵ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۴ رفیعه رجعتی
میدونم حل نشده ولی ب هرحال اگ ی مدت بمونه(حتا حل نشده)اب رو شیرین میکنه!منظورم این بود:)
نه منظورم این بود ک فقد جسممون تو این دنیا باقی میمونه!
نه ببین!مثلن من ممکنه از وضعیت درسیم راضی باشم ولی الزامن خوشال یا ناراحت نیسدم!چون بستگی داره ب اینکه از نظرمن وضعیت درسی چطور باشه خوبه!:)
نوکرم ب مولا:))
پاسخ:
هوم :/ حالا ک میگی یادم اومد اون ته لیوان اره شیرین میشه :)
اها منظورت تو قبر و ایناس، اوکی گرفتم :)
اوم ازین لحاظم میشه، ولی من کلا هر وقت راضی باشم خوشحالم هستم =) ارمانگرایانه نیستم دیگه تو این چیزا :دی
نوکرم =)))
مرسی بابت اینکه نظرت رو گفتی، عاشق نظرای متفاوتم :)
من راضی ام :)
پاسخ:
:)