Memento mori

~ زندگی کن ~

Memento mori

~ زندگی کن ~

Memento mori

به قول دوستان مرزی بین تخیل و واقعیت نمی بینم!

+ اگر حرفی داشتید اون بالا می تونید من و پیدا کنید :)

پیام های کوتاه

هنوز هم لامپ خاموش است ولی...

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ

دو مرد، سه زن و یک دختر. یک اتاق مربع شکل، 2.73 در 2.73، تاریک، ولی بیرون از اتاق، روشن، با لامپ و مهتابی.

دو مرد و سه زن خندوانه می بینند؛ خاطره تعریف می کنند و می خندند.

دختر ولی به مانند فرشی ک در اتاقش است تبدیل به یکی از قطرهای مربعی که درونش زندگی می کند شده و در حال گوش کردن آهنگ بی کلام فیلم Interstaller است و حس و حالش با آهنگ ماجرا ترکیب شده؛ انگار که این آهنگ را برای حال الان او ساخته باشند؛ انگار که این آهنگ از درون او به وجود آمده باشد.

دختر کورمال کورمال به دنبال هندزفری اش می گردد؛ آن را پیدا و به گوشی اش وصل میکند تا دیگر صدای خنده ها را نشنود و رسما با آهنگ یکی بشود.

فکر هایش درهم است. نمیداند باید چه کاری را انجام دهد؛ به ساز کدامین عنصر جهان برقصد؟ کدام را حذف کند و کدام یکی را بگذارد باشد؟ این یا آن یا آن یکی؟ اهنگ اوج میگیرد؛ ذهن دختر هم، یاد حرفی ک قبلا شنیده است می افتد: «یا بین راه های از قبل ساخته شده یکی را انتخاب کن یا خودت راهی بساز و آن را انتخاب کن!»

دختر دست راستِ مشت کرده اش را به طرف سقف دراز می کند و آرام آرام و با ترس و نگرانی فشار ناخن ها در کف دستش را کم می کند و یکی یکی آن ها را از خمیدگی در می آورد؛ در همین حین به یکباره دست چپش، بی اراده، پرواز می کند و از کنارش می رود؛ دست راست نمی گذارد دست چپ در تاریکی گم شود؛ او را در بر می گیرد و شروع ب نوازش کردن آن می کند...



+ دانلود آهـنـگ


پ.ن: ویرایش شده ی یه متن قدیمی، شاید فرستادمش جیم :/ اکانت جیمم کپک زد بس که چیزی نفرستادم توش D:

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۲۰
فو فا نو

نظرات  (۷)

۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۲ عرفـــــ ـــان
موزیک متنش خیلی قشنگ بود ...
پاسخ:
باز خوبه یه چیزیش قشنگ بود بالاخره ای پست ما D:
من هی مینویسم تا میخوام ارسال کنم برا جیم منصرف میشم :/
اعتماد به نفس ندارم :/
پاسخ:
منم حالا خودشیفته نیستم D:
فقط کافیه خودتو تو عمل انجام شده قرار بدی اینجور موقع ها، مثه الان من و بعد اینکه اگر اینم نمیتونی رمز اکانت و مطلباتو بده تا خودم بذارم برات D:
خیلی روان و خوب بود و قابل درک... :)
پاسخ:
مرسی ک خوندی :)
خوشحالم  ک اینطور ب نظرت رسیده :)
من که هر چرت و پرتی که مینویسم فورا میفرستم برا جیم! بدون هیچ ویرایشی بدون هیچی!خخخ.
خوشبختانه بعضی از متن ها رو آقای نادری وسط راه خودشون ویرایش میکنن!
خوشبختانه تر تا الان هفت تا ستاره دار پشت هم پخش شده!
خوشبختانه ترتر مطالب بعدی هم همینطور خواهند بود!
کم کم دارم اعتماد به نفسم رو به دست میارم.
متن شما هم راستش رو بگم؟
راستش رو میگم: « ببینید شما لحن خیلی خوبی دارید توی نوشتن. یعنی خیلی راحت مینویسید. کاربرد کلمات خیلی راحته توی نوشته تون. به صورتی که خواننده به راحتی و بدون کمترین تپق زدن متن رو میخونه. اما چیزی که من احساس میکنم نوشته ی شما کم داره درون مایه ی قویه. یعنی این نوشته ی شما چیزی رو به خواننده نمیده. نه یک احساس خوب، نه یک احساس نسبتا خوب، نه یک احساس غیر منفی، و نه احساس منفی! تاثیر گذاری متنتون به خاطر کاربرد خوب کلمات خوبه؛ ولی خب اگر یک درون مایه ی قوی هم داشته باشه خیلی تاثیرگذار تر میشه. دقت کنید من هم میتونم مثل خیلی های دیگه بیام و بگم بح بح! و چح چح. اما خب حقیقت اینه که من اصلا متوجه نشدم که این متن چی رو داشت به من میگفت؟ یک سری کلمات بود که پشت سر همدیگه آورده شده بودن و آهنگین و خوب بودن. ولی معنی و مفهوم نوشته رو من متوجه نشدم. منظورتون از این نوشته چیه رو من متوجه نشدم! البته شاید من خنگ باشم ها! شاید من استثنا باشم و بقیه واقعا متوجهش شده باشن اما من واقعا متوجه نشدم. البته اگر میخواستید بی حوصلگی، ناامیدی، ضعف و... رو بگید باید دلایل این احساس رو هم میاوردید که نبود متاسفانه.»
بازم تکرار میکنم اگر به غیر از من بقیه متوجه شدن این نظر من رو نادیده بگیرید ولی اگر به غیر از من افراد دیگه ای هم مثل من متوجه نشدن این موضوع رو جدی بگیریدش!
پاسخ:
نفرمایید، من متن چرت و پرت تا حالا ندیدم ب قلم شما. همین ک همیشه حرفی برای زدن دارین ینی چرت و پرت نیستن نوشته هاتون.
برعکس من این روزا داره اعتماد ب نفسم تو نوشتن کم میشه D: خوش ب حال شما.
خیلی خوبه ک اومدین و نظر واقعیتون رو گفتید :)
خب من هدفی داشتم از نوشتن این متن، من راستش یادم نمیاد ک متنی رو در معرض عموم گذاشته باشم ک صرفا یه متن خشک و خالی باشه بدون هیچ چیزی.
شاید ب خاطر نمادین بودنش اینجور شده چون مورد داشتیم تو جیم هم متن فیل وانه ام رو کسی ک انتظارش رو نداشتم متوجه مفهومش نشده. اینجا ک خواننده زیادی نمیاد ولی تو جیم گذاشتم همینو، این ک ببینیم چ مقدار ادم متوجه منظورم میشن رو باید بعد ک تو جیم منتشر شد ببینیم و اما خود متن. من دلیلش رو اوردم D: من خواستم سردرگمی رو نشون بدم، سردرگمی بین کلی مفهوم کلی قانون. سردرگمی و نگرانی و اضطرابی ک این دختر رو از پا دراورده میون کسایی ک شاید ب راحتی یه چیزایی رو پذیرفتن. که از نور مصنوعی استفاده کردن بدون هیچ تفکر خاصی شاید. ک بعدش به جوابی میرسه شخص مورد نظر و امیدوار میشه، پاراگراف اخر هم نشونه ی امیدواری و حس خوب، نشونه ی برپا شدن شخص بود که بالاخره یاد میگیره چجور با مشکلش روبرو شه.
حالا باید دید چن نفر متوجه منظور میشن. ینی من مفهومم رو گذاشتم تو متن حالا اینکه خواننده متوجه نمیشه یا اشکال از نوع نگارش منه یا اینکه خواننده سعی نمیکنه بره تو عمق متن. اینکه میگم خواننده تو عمق متن نمیره منظورم اینه سعی نمیکنه کشف کنه و کاشف باشه. کاشف چیزایی ک حتی شاید خود نویسنده هم متوجه اش نشده! ینی مخاطب من درک و  تواناییش رو داره ولی اینکه نمیخواد کاشف باشه رو من نمیتونم کاریش کنم... تو تاپیک ادمین های نوروزی شما کامنت من راجع به گروهتون رو خوندین دیگه؟ ک سعی کرده بودم به شوخی و جدی تحلیل کنم کلمه تار و رنگتون رو؟ کسی ک متن من رو میخونه باید همین کارو کنه اگر نکنه احتمالا همینجوری میشه که الان شما شدید...
بله. فرمایشاتتون رو قبول دارم.اما...
اما به نظر من مفهوم مثل یک قله میمونه. یک قله ی بلند. برای رسیدن به این قله باید یک مقدار راه طی بشه.
به نظر من نویسنده وظیفه داره که این راه رو برای خواننده تعبیه کنه.
بزارید مثال بزنم: « داستان جناب میرزا که توی نقطه سر خط پارسال اول شد! اگر دقت کرده باشید و نظرات دوستان زیر اون داستان رو خونده باشید، متوجه میشید که جناب میرزا توی اون داستان، اون لابه لا یک سری ردپاها و نشانه هایی گذاشته بودن. این رد پاها به خواننده کمک میکنه که قضیه براش روشن بشه تا حدودی و از طرفی کی تعلیق هم ایجاد میکنه. این رد پاها دقیقا همون راهه که برای رسیدن به قله ی مفهوم لازمه! من حقیقتا توی داستان جناب میرزا هم متوجه اون رد پاها نشدم و بعد از خوندن نظرات دوستان متوجهش شدم. فکر میکنم توی نوشته ی شما هم همین باشه! یعنی فقط من متوجه اون راه نشدم و شما اون راه رو ایجاد کرده بودید.»
ان شاءالله که بقیه از مسیری که شما توی نوشته تون ایجاد کردید به قله ی مفهوم برسن و من اشتباه کرده باشم.
اصولا من بیشتر توی کار طنزم! گروه خونیم به اینجور چیزا نمیخوره!خخخ
پاسخ:
بله قبول دارم و درست میگید.
پارسال یکی از دوستان همون کسی ک نظرشون راجع به ایده ی مدادرنگی سفید با شما یکی بود گفتن ک اون یادداشته رو خوب جلو نبردم و رد پای درست نذاشتم ینی مشکل داشتم جدی من تو این ولی حالا الان رو نمیدونم. باید منتظر بود دید بقیه چی میگن. مرسی از حرفاتون :)
:)) موفق باشید توی طنز نویسی
برای این که گاهی از جهان خارج شوم ، فقط صدای موزیک رو زیاد میکنم :)
پاسخ:
:) اره ازین مام استفاده میکنیم :))
۲۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۹ مجتبی آستانه
من نمی دونم چرا فکر می کنم هر کلمه نوشته شما یک معنا و مفهوم داره! بعضی وقتا فکرم غط و بعضی وقتا درست!
آیا دو مرد و سه زن ذکرشون دلیل خاصی داشت؟ یا ذکر دقیق یک صحنه واقعیه؟ مثل پست لیوان چای پر می شود ...
ماشالله توضیحات مفصل توی کامنت حسین جان دادین دیگه تکرار نمی کنم و سوالای دیگه م رفع شده
پاسخ:
خب درست فکر میکنید :)) 
اون هم واقعی بود هم دلیل داشت. میخواستم تفاوت دختر با بقیه رو نشون بدم دو جهان متفاوت میون ادمایی ک از جنس همن. تاکیدم ب لامپ هم باز در راستای همین تفاوت ها بود ک دختر قصه ب خاطر همینا بود ک سر درگم بود... البته لامپ یه معنی دیگه هم داشت!