Memento mori

~ زندگی کن ~

Memento mori

~ زندگی کن ~

Memento mori

به قول دوستان مرزی بین تخیل و واقعیت نمی بینم!

+ اگر حرفی داشتید اون بالا می تونید من و پیدا کنید :)

پیام های کوتاه

05:00

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ق.ظ
ساعت مچی من همیشه سه نصفِ شب را نشان می دهد. از وقتی یادم می اید، اینجا تاریک بوده. بعضی وقت ها نوری از سوی لپ تاپ و گوشی کله ام را روشن می کند. گاهی هم نوری از رد شدن ماشینی، کل دنیایم را؛ ولی انقدر زود می رود که حتی فرصت عکس یا فیلم گرفتن از آن را ندارم.
کبریت های سوخته و شمع های اب شده همه جای اتاقم پخش شده اند. اینجا لامپی نیست. پله ای نیست. دری نیست. چند وقت پیش
کسی از پنجره به خاطر کمک خواستنم امد برایم یک چراغ قوه پرت کند که نشد و افتاد زمین و کمی ترک برداشت. خواست بیخیال شود که گفتم موهایم، موهایم را می اندازم پایین به ان ها گره بزنش. همین کار را هم کردیم. ولی خب ان هم به نظر باطری اش دارد نفس های اخرش را می کشد و به زودی خاموش می شود. حتی برق هم دارد قطع می شود و دیگر نمی شود از نور گوشی و لب تاپ استفاده کرد. می روم قفسه ها را می گردم: یک قیچی، یک کبریت و یک شمع. قیچی را به گردنم نزدیک می کنم و ...
حالا موهای بلندم دیگر بلند نیست. با کبریت باقی مانده، شمع را روشن می کنم و می نشینم به گیس کردن موهایی که دیگر مال من نیست. کارم که تمام می شود، می روم کبریت و شمع های اب شده را جمع می کنم و باطری چراغ قوه را در می اورم و همه شان را می ریزم در دامنم و دامنم را جوری گره می زنم که بیرون نریزند. بالاخره تا اخر عمرشان با من بودند. دوست ندارم در اتاق رها شوند.
پنجره ای که نور ماشین ها را از انجا می دیدم و چراغ قوه هم از ان جا گیرم امد را باز میکنم و به دنبال گشتن جایی برای موها، حلقه ی گلدانی را می بینم که هیچ گلدانی در آن نیست. موها را گیر می دهم به حلقه. کبریت و شمع اخر را هم برمی دارم و فوتش میکنم و ان ها هم پیش بقیه می گذارم و شروع می کنم از موها پایین امدن.
پایم به خاک که می رسد، سریعا دست به خاک می شوم و چاله ای برای رفقای درون دامن و موها و ساعتم می کنم و درون ان قرارشان می دهم. می خواهم خاک ها را رویشان بریزم که ناگهان صدایی از درون چاله می شنوم. خم می شوم و با ساعتی مواجه می شوم که حالا عدد پنج را نشان می دهد...

پ.ن:
را پون زل به سبک من

پ.پ.ن:
 ویرایش شد، با تشکر از خودم و خدیجه و اقای علوی! :دی

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۲۱
فو فا نو

نظرات  (۱۱)

اول خسته نباشید و اینا.
.
نمیدونم شمام همین هدف رو داشتید موقع نوشتن یا نه.
ولی وقتی خط آخر رو خوندم، با خودم گفتم «آها! حالا شد!»
ینی تمام زیبایی متن رو توی خط اخر تکمیل کردید.
که شاید همون پیام مهمِ «عدم اصرار بر سکون» رو میخواد برسونه و این که چرا این همه مدت، همه مون توی زندگی مون امثالِ این موهای بلند رو داشتیم و هیچوخ تلاش نکردیم زندگی مون رو با همین موها، به یه جایی برسونیم.
و اخرشم وقتی میایم یه کارِ حسابی میکنیم، تازه میفهمیم که ساعت مون داره کار میکنه بالاخره و منتظر حرکت ما بوده و ... .
و البته خدا کنه حواس مون بیشتر به اون ماشینای در حال عبور باشه :/
هرچن که اونام شاید برای این میان که صرفاً میل مون رو به روشنایی زیاد کنن.

خدا قوت.
پاسخ:
شمام  اول خسته نباشید و اینا.
از اسمش مشخص نیس که همین هدف رو داشتم؟ :دی خوبه که درست نشونه دادم :)
خداقوت همچنین و ممنون بابت نظر بلند بالا و تحلیل :دی

۲۲ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۸ حسین مداحی
احسنتم.
خیلی عالی بود.
اجازه ی بازنشر هست؟
پاسخ:
اووو ممنون :))
اگر دوست دارید، مشخصا بله :دی
۲۲ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۳ حسین مداحی
پس بازنشرش کردم.
پاسخ:
 :)
۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۴:۴۵ ر. کازیمودو
چه قدر خوب نوشتی دختر. نویسنده‌ای هستی برای خودت ها!
اون داستان چترت هم همچین افتضاح نبود :)
پاسخ:
مرسی که خوندین :))
خوبه که خوب بودن :دی
۲۳ مهر ۹۵ ، ۱۲:۲۰ مهراد علوی
سلام. من این داستان رو دیروز خوندم و خواستم نظر بذارم که کلا کامنت‌ها رو بسته بودید! اتفاقا می‌خواستم یه توضیح جامع راجع به این «بستن نظرات» براتون تو جیم بنویسم که دیگه، نظرات رو باز کردید. ولی به طور خلاصه می‌گم که بستن نظرات، یه توهین غیرمستقیم به مخاطب و بی‌اهمیت دونستن نظرشه! این کار رو نکنید.

اما برسیم به داستان:
«سه نصفه شب» اشتباهه! یه چیز بگم که هر جا مشکوک بودید از این استفاده کنید: این «ه» چسبان توی محاوره نوشتن، جایگزین کلمه‌ی «هست» هستش. حالا هر جا مشکوک بودید، جمله‌تون رو با هست بخونید و ببینید درست درمیاد یا نه. مثلا الآن بخونید: «سه نصف هست شب» معنی درستی نمیده، پس اشتباهه و باید بنویسید: «سه نصفِ شب»

«گاهی نوری از لپ تاپ و گوشی بر روی کله ام می افتد» : «کله» به قسمت از گردن به بالا، اطلاق می‌شه. «روی کله» اون قسمتیه که مو در میاد. پس، تابیدن نور لپ‌تاپ و گوشی به روی کله، غیرمنطقیه! باید می‌نوشتید به صورتم می‌خورد.

این جمله «یک چراغ قوه جدیدا کسی از پنجره به خاطر کمک خواستنم امد برایم پرت کند که نشد و افتاد زمین و کمی ترک برداشت.» هم نیاز به دستکاری داره.

«همه‌شان» صحیحه.

محتوای داستان‌تون و طرحی که برای بیان کردنش ریختید، خیلی خوب و حتی عالی بوده. توی انتقال پیام و خط روایت داستان هم پیشرفت‌تون خوب بوده. همین‌طوری ادامه بدید.

پاسخ:
سلام. خب والا من نمیدونم چی بگم. هر کار ادم با کامنت ها میکنه مثکه بعدش مشکل پیش میاد :دی البته کامل نبستم و اون بالا گفتم "اگر حرفی داشتین بیاین اینجا" ینی نظرتون به طور کلی ارزشمنده و استقبال میکنم ازش. بعد اگر وبم خیلی کامنت میخورد و اینا و میدونستم ناراحت میشن نمیبستم. چون خیلی خلوته دیگه این کارو کردم که راحت شیم جمیعا :دی خصوصا که من خودمم خیلی کم کامنت میذارم اینور اونور. اینجوری دیگه هر کی هم که بخواد رو انتظار خاصی کامنت بذاره دیگه نمیذاره و از منم انتظار نداره که برم وبش. ولی خب حالا که اینجور میگید باشه، من باز میذارم. پست های مخاطب بپسند تر رو لااقل.
بعد این که ممنون از توضیحات و اینکه دقیق متن رو خوندید :) در یه فرصت مناسب سعی میکنم تصحیح کنم و اینکه یادم بمونتشون. و خوبه که خوب بوده از نظرتون :دی امیدوارم بعدی ها هم دیگه کسی فک نکنه گیج کنندس و اینا چون واقعا چیز سختی نمیگم من. فقط دنیایی که تو ذهنمه رو نشون میدم :دی

داستان نویس هستی ؟؟
ببخشید فکر کنم یه بار بهت گفتم روده دراز .. 😂😁 به دل نگیری
پاسخ:
به صورت حرفه ای و کلاس رفته و ... نه! ولی برا دل خودم اره
اره گفته بودین :دی مشکلی نیست
وای فرفانو تو چه دنیای باحالی داری واسه خودتا:دى
چه خوب که نظرات این مدلی بازه.

من این نوشتتو قد اولین نوشته ای ک ازت خوندم دوستش داشتم
خوبی؟
پاسخ:
فرفانو :))) دنیای توی این متن یا کلا؟ :دی
خوبه که دوست داشتی :)
دارم سعی میکنم بهتر باشم :)
خودت چی؟
۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۲:۵۹ یک دختر شیعه
قشنگ
بود
: )
بی تعارف
پاسخ:
مرسی :دی خوبه که دوست داشتی :)
اخه از همون موقع هم نوشته هات خیلی خوب بودن:)
اینو گوش کن :دى
http://dl.javan2music.com/1394/Iman/Shahrivar/20/David%20Garrett%20-%20Dangerous%20128.mp3
پاسخ:
خب خدا رو شکر :دی
به به اهنگ به سلیقه شکیبا :) دوس داشتم :) رفتم تو دنیای کلاسیک جات رو دور تند :دی
اینو گذاشتم که نگى شکیبا همش غمگین گوش میده:دى
یکی دیگه هم بعد میفرستم ولی نه اینجوری .اخه لینکاش یه سره میاد صفحه کامنتات زشت میشه.امید وارم اونو نشنیده باشی ولی موسیقی نیس
+ ممنونم .عع واقعا؟خودم پشیمون شدم از کارم اخه یکم از مخم کار کشیدم سخت بود:دى اخه میدونی من کلا خیلی ذهن خنکی دارم تو بکار بردن آرایه ها واسه همین اینطور نوشتن ها برام راحت تره و بیشترم دوست دارم
نه هنوز اوضاع خوب نشده ولی خوشم میاد از خودم ککمم نمی گزه که مثلا١٢روز دیگه باید سر کلاس باشم اونسر دنیا بعد الان اینجوری تو خونه دارم اهنک دانلود میکنم واسه خودم:|
پاسخ:
میدونی؟ غمگین غمگین هم نیستن اهنگایی که دوس داری. یه حس خاصی دارن. نمیتونم صرفا بگم غمگین بهشون.
عب نداره زشت شه :دی نگران این چیزا نباش. اتفاقا اونجوری جلو چشم میاد هر وقت برم تو کامنتاش و حس خوب میگیرم :دی
و خب متاسفانه شنیده بودمش. ولی خیلی وقته گوش نداده بودمش. خوب بود دوباره گوش دادنش. اهنگ باحالیه.
+ :دی اره واقعا. خب به هرحال برا نوشتن باید از مخ کار کشید دیگه :دی منم خصوصا چون حساسم اکثرا نوشتن برام سخت میشه شاید و حتی مقداری اعصابم خرد شه :/ ولی خب اگر دوس داشته باشی عوضش نتیجه اش حس رضایت خیلی خوبی بت میده :) به هرحال هر کی یه جور مینویسه دیگه. اگر همه مث هم مینوشتن که خونوک میشد :دی
خیلی هم خوب :دی :)))) تو کارای لازمو ینی انجام بده ولی حرص نخور. اینجوری بهتره که خودتو سرگرم کار دیگه کنی :)
اره منم همینطورم باز من خیلی جوگیرانه میرم صفحه وبم رو باز میکنم از اونجا هم میخونمش:| بعد احساس رضایت میکنم البته جند دیقه بعدش این احساس خوشحالی تبدیل میشه به یه صدا تو گوشم که میگه خیله خب بسه دیگه خوشحالی بدو برو پاکش کن حالمو بهم زدی:دى:|
خداییش فوفانو من پا تو دریا بذارم دریا خشک میشه باور کن واسه همینم چون میدونم اعتراضم ب نیجه نمی رسه از الان اینجوری دارم سعی میکنم بخودم رو واسه خبری ک چن روز دیگه میدن اماده کنم:/
پاسخ:
منم صفحه باز میکنم از اونجا بخونم :دی خب چرا اخه؟ :| نزن تو ذوق خودت الکی :/ البته منم تجربه کردم که حس کنم ب محشری قبل نیس برام ولی دیگه اینجوری گفتن نامردی در حق خودته :دی
ب نظرم ولی بدشانسی نسبیه دیگه در اون حدم نی که همیشه باشه. بعد اینکه هی ب خودت بگی بدشانسم بدتر میشه ولی در این مورد همین راهو حالا ادامه بده ک بعدش ک به نتیجه رسید ان شاء الله سوپرایز شی کلی :دی