همچنان با اس ام اس در خدمتتانیم
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۰۷ ق.ظ
مردم دوره اش کرده بودند. خانواده ای را دید که دست در دست هم، آن جا ایستاده اند. دلتنگ شوهر و بچه اش شد. راستی، چه شد که از هم جدا شدند؟ فکر کرد اگر بدود و بدود و بدود بالاخره به آن ها خواهد رسید پس شروع کرد.
مردم با خود فکر کردند که از و به آن ها فرار و توهین می کند (!) پس شروع کردند به برداشتن سنگ از زمین و پرتابشان به او. حواسش پرت شد و جلویش را ندید و به شدت با فنس ها بر خورد کرد. با خودش فکر کرد حتی فرصت نکرد پریدن را امتحان کند، شاید که می توانست...
چشم هایش بسته شد و زمانی که بازشان کرد کسانی که دلتنگشان شده بود را دید که روبرویش بودند و بچه ای که درونش بود هم کنارش؛ و همه ی آن ها با لبخندی درون چشم هایشان نگاهش می کردند...
پ.ن: تقدیم به گوزن زرد باردار ایرانی که...
پ.پ.ن: ببخش که نتونستم متن خوبی برات بنویسم ولی دوس داشتم هر جور شده یه چیزی بنویسم و باید هم کوتاه میبود که بتونم با اس ام اس ارسالش کنم، پس...
مردم با خود فکر کردند که از و به آن ها فرار و توهین می کند (!) پس شروع کردند به برداشتن سنگ از زمین و پرتابشان به او. حواسش پرت شد و جلویش را ندید و به شدت با فنس ها بر خورد کرد. با خودش فکر کرد حتی فرصت نکرد پریدن را امتحان کند، شاید که می توانست...
چشم هایش بسته شد و زمانی که بازشان کرد کسانی که دلتنگشان شده بود را دید که روبرویش بودند و بچه ای که درونش بود هم کنارش؛ و همه ی آن ها با لبخندی درون چشم هایشان نگاهش می کردند...
پ.ن: تقدیم به گوزن زرد باردار ایرانی که...
پ.پ.ن: ببخش که نتونستم متن خوبی برات بنویسم ولی دوس داشتم هر جور شده یه چیزی بنویسم و باید هم کوتاه میبود که بتونم با اس ام اس ارسالش کنم، پس...
۹۵/۰۱/۲۶
قشنگ بود... قشنگه که بخاطر اتفاقات مینویسی. کاش یه جای طبیعی بدون مردم برای حیوونا بود...