کسی را نمی شد سرزنش کرد...
پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۴۴ ب.ظ
2
داستان از 9 داستان کوتاهِ مجموعه داستانِ در راه ویلای فریبا وفی را هنوز
نخوانده بودم ک آن ها را هم دیروز خواندم. همه ی داستان ها راجع ب زندگی
زنان و مردان ایرانی* بود ک هم برایم دردناک بودند هم دلنشین چون نویسنده ب
جزییات کوچک و ریز ولی مهمی توجه کرده بود حین توصیف آدم ها و احساسات آن
ها ک حسابی کیفورم کرد.
خلاصه ک در هر کدامشان چیزی برایم پررنگ میشد و حسابی دلم را می لرزاند. چیزهایی ک آشنا بودند، مثل واقعیت.
خلاصه ک در هر کدامشان چیزی برایم پررنگ میشد و حسابی دلم را می لرزاند. چیزهایی ک آشنا بودند، مثل واقعیت.
4 تا از داستان ها بدون هیچ روزنه ی امیدی درمیان دغدغه های شخصیت اصلی تمام شدند.
و
4 تایشان توانستند چیزهای قشنگ را هم در میان چیزهای زشت ببینند و بعد آن
ها هم مثل آن 4 تا با پایانی باز ک یعنی زندگی هنوز ادامه دارد و معلوم نیست دقیقا سرگذشتشان چ می شود تمام شدند.
و اما می ماند یکی از آن ها ک زندگیش کمپلت عوض شد. ک خودش هم نفهمید چ شد ک دیگر هیچ چیزی را دوست نداشت و فقط در اخر خودش را سپرد ب چیزی ک نسبت ب چیزهای دیگر بیشتر هیجان زده اش میکند و در عین حال بیشتر ب او آرامش می دهد بدون اینکه دقیقا چیز قشنگی در آن ببیند ولی از آن راضی بود!
و اما می ماند یکی از آن ها ک زندگیش کمپلت عوض شد. ک خودش هم نفهمید چ شد ک دیگر هیچ چیزی را دوست نداشت و فقط در اخر خودش را سپرد ب چیزی ک نسبت ب چیزهای دیگر بیشتر هیجان زده اش میکند و در عین حال بیشتر ب او آرامش می دهد بدون اینکه دقیقا چیز قشنگی در آن ببیند ولی از آن راضی بود!
آدم هایی در این داستان ها بودند ک برای شخصیت اصلی نچسب بودند ولی بالاخره شخصیت های اصلی توانستند چیزهای خوب و امید از دست رفته شان را در آن ها پیدا کنند و بهشان علاقه مند شوند ( یا قدرشان را بدانند ) با وجود همه ی چیزهای ناخوشایندی ک دارند.
آدم هایی ک فکر میکردند کاری ک میکنند درست است و بعد سرگردان شدند ک پس چرا نتیجه اش این شد؟
آدم هایی درگیر با احساسات خود.
آدم هایی درگیر با احساسات خود.
محتوای
کتاب تلفیقی بود از چیزهای زشت و زیبای در هم تنیده ک هیچ چیز کاملا درستی را
نمیتوانستی این وسط پیدا کنی و همه چیز فقط ب انتخاب طرف بستگی داشت ک چ
چیزی را میخواهد؟ و چ چیز زندگی اش را بهتر میکند؟ و همان تو را راضی می کرد حتی اگر آن راه را دوست نداشتی.
مانده
ام ورژن خارجکی اش چجوری میتواند باشد؟ حدس می زنم
مثلا شاید بعضی نقش ها برعکس شود فقط. مثلا در " دهن کجی " احتمالا زن مورد برعکس زن داستان ما می بود جریانش ولی در اخر او هم باز سردرگم باقی می ماند...
*
بیشتر بر روی زنان متاهل خصوصا و دغدغه هایشان زوم کرده بود ولی بیشتر از
انکه فمنیست طور باشد یا همه ی مشکلات را گردن زن ها بیندازد ب نظرم یک طور خوبی آدمانه بود و ب احساساتی تمرکز داشت ک زندگیمان را می سازند بیشتر تا این چیزها و در کل بستگی ب نگاه خواننده دارد ک چطور ب قضیه نگاه کند.
در باب این موضوع می توان ب تصویرسازی جلد هم میتوان اشاره داشت ک چند معنی مختلف ممکن است داشته باشد :
1. دستمال قرمز رنگ با طرح آجری جلوی دهان زن و چشم های بسته اش و آن چیز سفید رنگ با درخت هایی بر رویش مثلا جاده زندگیست ک از ان محرومش کرده اند.
2. آن طرح سفید رنگ مار است! با درخت هایی بر رویش ک یعنی در عین زندگی طرف را گرفتن می تواند زندگی بخش باشد ک شاید مصداقی از زندگی یا ادم های نچسبی ک بالا گفتم بوده است؟ ولی زن ماجرا خود را از آن محروم کرده.
در باب این موضوع می توان ب تصویرسازی جلد هم میتوان اشاره داشت ک چند معنی مختلف ممکن است داشته باشد :
1. دستمال قرمز رنگ با طرح آجری جلوی دهان زن و چشم های بسته اش و آن چیز سفید رنگ با درخت هایی بر رویش مثلا جاده زندگیست ک از ان محرومش کرده اند.
2. آن طرح سفید رنگ مار است! با درخت هایی بر رویش ک یعنی در عین زندگی طرف را گرفتن می تواند زندگی بخش باشد ک شاید مصداقی از زندگی یا ادم های نچسبی ک بالا گفتم بوده است؟ ولی زن ماجرا خود را از آن محروم کرده.
داستان " دهن کجی " اش حسابی مخ مرا تیلیت کرد +
۹۴/۰۹/۱۲
فوفی اینو جمع و جورتر و جامع تر بنویس بفرست جیم ^_^