چرا زن رفتگر تو ایران نداریم؟ *
سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۳۵ ب.ظ
بابام یه دوست تو شهر قبلی ک ساکن بودیم داشت ( هنوزم گه گاهی از هم
سراغ میگیرن ) ک رفتگره و منطقه ی مورد نظرش برای رفتگری گویا محله ی ما
هست برای همین همیشه می دیدمش و
باش سلام میکردم ولی ب زور بابام و با سر زیر افتاده چون میگف حتما باید
سلام کنی و خلاصه بعدش زود فرار میکردم.
فک
میکنید از رفتگرا متنفرم یا شغل بی کلاسی میدونمش و فلان و بیسار؟
نه، این از احمقیت منه ک اینطور برداشت میشه.
در اصل من همیشه دلم میخواست و میخواد با لبخند ب رفتگرا سلام و خسته نباشید و خداقوت بگم ولی روم نمیشد، من همیشه دوسشون داشتم ولی هیچوقت حتی درست حسابی باهاشون سلام نکردم چ رسد ب زدن این حرفا، راستش من دلم میخواد رفتگر شم و با وسایلی ک دور میریزن مهربون باشم و اگر قابل بازیافت نیستن خاکشون کنم یا پیش خودم نگهشون دارم بعد تازه اینکه از رو اونا با آدمای مختلف اشنا شم و طرز زندگیشون.
از اسم اشغال و زباله خوشم نمیاد و اسم جایگزین هم ندارم پس ب جای اینا میگم وسایل استفاده شده مث خونه های قدیمی میمونن و کلی قصه و داستان با خودشون دارن.
نه، این از احمقیت منه ک اینطور برداشت میشه.
در اصل من همیشه دلم میخواست و میخواد با لبخند ب رفتگرا سلام و خسته نباشید و خداقوت بگم ولی روم نمیشد، من همیشه دوسشون داشتم ولی هیچوقت حتی درست حسابی باهاشون سلام نکردم چ رسد ب زدن این حرفا، راستش من دلم میخواد رفتگر شم و با وسایلی ک دور میریزن مهربون باشم و اگر قابل بازیافت نیستن خاکشون کنم یا پیش خودم نگهشون دارم بعد تازه اینکه از رو اونا با آدمای مختلف اشنا شم و طرز زندگیشون.
از اسم اشغال و زباله خوشم نمیاد و اسم جایگزین هم ندارم پس ب جای اینا میگم وسایل استفاده شده مث خونه های قدیمی میمونن و کلی قصه و داستان با خودشون دارن.
از
طرفی حتی دوست داشتم و دارم برگ جمع کن بشم و برگا رو از زیر دست و پا بردارم یا
خاکشون کنم یا بذارمشون پیش مامان بابا و دوستاشون یا حتی دوست داشتم
باغبون شم ک بتونم ازین موجودای دوست داشتنی پرورش بدم.
ولی خب باغبون ک باس تجربی میبودم و نمیشه انتخابش کرد تو
کنکور.
میمونه اون دوتا ک مامان بابام نمیذارن ب احتمال 99% و همچنین اینکه چیز رایجی نیست و فک نکنم شهرداری هم قبول کنه، هر چن من ترجیح میدم بدون پول این کارا رو انجام بدم ک مشکل مامان بابام بازم پابرجا میمونه.
ولی شاید بشه باغبونی رو همینجوری تجربی و از کتاب و اینترنت یاد گرفت تا حدودی ولی خب بازم مثه یه کار همیشگی نمیشه.
میمونه اون دوتا ک مامان بابام نمیذارن ب احتمال 99% و همچنین اینکه چیز رایجی نیست و فک نکنم شهرداری هم قبول کنه، هر چن من ترجیح میدم بدون پول این کارا رو انجام بدم ک مشکل مامان بابام بازم پابرجا میمونه.
ولی شاید بشه باغبونی رو همینجوری تجربی و از کتاب و اینترنت یاد گرفت تا حدودی ولی خب بازم مثه یه کار همیشگی نمیشه.
یا اصن نمیشه بغل کن بشم، مثلا هرکی ناراحت بود بغلش میکردم.
ولی خب همون اولم گفتم نمیشه بغل کنو چون مشکل شرعی هست...
یا
اصن اول از همه حتی دلم میخواس یه چیزی تو مایه های " گینکو " ی جهان گردِ
" موشیشی " شم با این تفاوت ک جای " موشی " گرفتن یه کار دیگه برا ملت و
زمین میکردم ولی خب این رو 1000% میدونستم نمیشه پس تو دلم خاک کردمش و هر از گاهی یه فاتحه براش میفرستم.
یا اصن دلم میخواست و می خواد مث هولدن کالفیلد "ناتور دشت" مراقب بچه ها
شم یا هرکی تو زمستون
تنها بود میرفتم باش همبازی میشدم ک با هم برف بازی کنیم و خب مسلمه منظورم
جایی هست ک برف داشته باشه یا حتی ترش اصن هر وقت کسی خصوصا بچه ها و
نوجوونا ب یه همبازی و
همصحبت نیاز داشتن یه زنگ میزدن، اصن زنگ چرا یه اس ام اس میدادن و فقط
میگفتن : " بیا " یا " ب " خالی حتی اونوقت سریع میرفتم پیششون.
ولی خب اینا هم اولی رو ک اینجا همچین جایی نداریم دومی هم ک نمیذارن برم با هرکی شد بازی کنم و حرف بزنم. یه نوه ی دایی دارم اولا باش همش بازی میکردم ک بعد چن وقت بابا گفت این لوسه و فلان و فلان و دیگه هی نرو پیشش تا پررو شه و خلاصه حساسه برای همین.
ولی خب اینا هم اولی رو ک اینجا همچین جایی نداریم دومی هم ک نمیذارن برم با هرکی شد بازی کنم و حرف بزنم. یه نوه ی دایی دارم اولا باش همش بازی میکردم ک بعد چن وقت بابا گفت این لوسه و فلان و فلان و دیگه هی نرو پیشش تا پررو شه و خلاصه حساسه برای همین.
حالا
اینا رو میگم منظورم این نیس ک دلم نخواد روانشناس کودکان
استثنایی و نویسنده کودک و نوجوان و تصویرگر شم ک راهش
برام بازه و فقط همت قبول شدن تو دانشگاه رو میخوادا ولی خب اولی چون اینجا
یه جای کوچیکه از قبل اگرم نیاز ب همچین پستی داشته جاش پر شده.
میمونه دومی و سومی ک خب اینم سالی چند بار میتونم فقط یه چیز خلاقانه بنویسم پس نمیتونم تمام روزهای سال همچین کاری بکنم و بیشترش رو بیکار می مونم.
میمونه دومی و سومی ک خب اینم سالی چند بار میتونم فقط یه چیز خلاقانه بنویسم پس نمیتونم تمام روزهای سال همچین کاری بکنم و بیشترش رو بیکار می مونم.
نهایتا
انگار تنها کار مفیدی ک شاید بتونم بکنم اینه ک کمک مامانم ظرف و اینا
بشورم و اون احساسات و چیزایی ک در حالت معمول درک نمیشن رو درک کنم و حال
درک نشونده رو یکم بهتر کنم و بعضی وقتا هم راهی پیش پاش بذارم برای بهتر کردن حالش
ولی خب کسای زیادی پیشم نیومدن هنوز، فعلا فقط دو نفر بودن ک بم گفتن مرسی
بابت این، دومی رو تازه مطمئن نیستم واسه همیشه گف مرسی یا فقط اون لحظه و
یه نفر دیگه هم البته بود ک میگفت بم ارامش میدی حالا چجور الله اعلم، شاید
چون سعی میکردم انرژی مثبت بدم بش و همینطور اینکه دستامو بالا سرش گرفتم و
گفتم سایه بونش میشم، هرچن موفق نشدم برا همین میگم الله اعلم.
راجع ب درک کردنم خب مغازه ک ندارم، تبلیغات نکردم و برند(!) هم ندارم، پس حق دارن بام آشنا نیستن، شاید اگر درسامو خوب بخونم و برا دانشگاه روانشناسی بالینی قبول شم و اونجا هم باز درسامو خوب بخونم و بین استادا مشهور شم و بعد اونا سفارشمو ب بقیه کنن و بگن این روانشناس خوبیه و اونوقت شابد اینجوری بتونم کسی شم ک ادمای زیادی برای بهبود شرابطشون پیشش میان...
پ.ن: تازگی یدونه رفتگر زن کشف شده کلیک

دست هایش ...
راجع ب درک کردنم خب مغازه ک ندارم، تبلیغات نکردم و برند(!) هم ندارم، پس حق دارن بام آشنا نیستن، شاید اگر درسامو خوب بخونم و برا دانشگاه روانشناسی بالینی قبول شم و اونجا هم باز درسامو خوب بخونم و بین استادا مشهور شم و بعد اونا سفارشمو ب بقیه کنن و بگن این روانشناس خوبیه و اونوقت شابد اینجوری بتونم کسی شم ک ادمای زیادی برای بهبود شرابطشون پیشش میان...
پ.ن: تازگی یدونه رفتگر زن کشف شده کلیک

دست هایش ...
۹۴/۱۰/۰۱