«"را ح ل" ه» شدن...
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۰۱ ق.ظ
وقتی عکسمو گرفتم و سرمو بلند کردم، دیدم که دستاشو دراز کرده سمت ما و بهمون زل زده.
گفتم "باشه؛ بیا یه عکسم از تو بگیرم" و جاها رو عوض کردم؛ ولی باز دوباره جریانات قبلی با شخص جدید تکرار شد. و باز هم...
و من نمیدونستم چیکار کنم که همشون با هم باشن. که اصلا چرا من باید تو هر چیزی گیر کنم...
دوباره که نگاهشون کردم، جدا از هر دلیلی که داشت، دستام حرکت کرد و هر سه شونو دایره وار کنار هم گذاشت؛ عکس گرفتم...
و گذاشتم همونجور بمونن چون دیگه دستاشون خالی نبود و دراز به سمت کسی؛ بلکه دستاشون تو دست هم بود...
پ.ن: اون شب من «"را ح ل" ه» شدم. اون شب من خودم مشکل ساختم و خودم راه حل شدم. من راحله ای که مامانم میخواست اسمشو روم بذاره شدم. هر چند نهایتا من فو فا نو هستم. شاید خیلی بیخود، شایدم خیلی خوب، شایدم هر دوش با هم. برا همینه که فو فا نو هستم.
پ.پ.ن: میفهمن، نه؟ اشیاء...
گفتم "باشه؛ بیا یه عکسم از تو بگیرم" و جاها رو عوض کردم؛ ولی باز دوباره جریانات قبلی با شخص جدید تکرار شد. و باز هم...
و من نمیدونستم چیکار کنم که همشون با هم باشن. که اصلا چرا من باید تو هر چیزی گیر کنم...
دوباره که نگاهشون کردم، جدا از هر دلیلی که داشت، دستام حرکت کرد و هر سه شونو دایره وار کنار هم گذاشت؛ عکس گرفتم...
و گذاشتم همونجور بمونن چون دیگه دستاشون خالی نبود و دراز به سمت کسی؛ بلکه دستاشون تو دست هم بود...
پ.ن: اون شب من «"را ح ل" ه» شدم. اون شب من خودم مشکل ساختم و خودم راه حل شدم. من راحله ای که مامانم میخواست اسمشو روم بذاره شدم. هر چند نهایتا من فو فا نو هستم. شاید خیلی بیخود، شایدم خیلی خوب، شایدم هر دوش با هم. برا همینه که فو فا نو هستم.
پ.پ.ن: میفهمن، نه؟ اشیاء...
۹۵/۰۶/۲۰
و چه عکسی
و چه عکسی:))