گرما را بدون سرما نمی خواهم / نخواهید...
سه شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۵ ب.ظ
داشتیم از قم برمیگشتیم خونه مون و هی داشتم از پنجره ی ماشین سرک می کشیدم ب بیرون ک یهو تو جاده دیدم یه مکانی رو با پارچه و چادر و اینا اگر درست یادم مونده باشه ساختن و توش انار و لواشک و اینا میفروشن. با خودم گفتم آخی اخه چرا اینا باید همچین کاری کنن برا گذرون زندگی اونم تو سرما و اینا ک یهو ترمز کردم و ب پاهام ک روش کوله ام + وسایلی ک از رو پا مامانم برداشته بودم و روش گذاشتم تا راحت تر باشه و اذیتی ک میشدم و در عین حال لذتی ک از جاده می بردم فکر کردم. سو سو بود. چ بسا ک اگر رنج بهم وارد نمیشد فکر لذت بردن از جاده نمیوفتادم و مث یه مجسمه فقط میشستم یه گوشه.
پس چرا باید بدون دونستن احساسات کسی الکی واسش دل می سوزوندم؟ وقتی خودمم از اذیت شدن تا زمانی ک همراه با لذت بود ابایی نداشتم؟ و کی گفته بود ک اون فروشنده ها از کارشون ناراضین؟ سرما اذیت میکنه درست ولی دیدن زندگی کردن ادما و گه گاه حیوونای مختلف یا مثلا یه گیاه کوچولو تو دل اون جاده کویری یا حتی زمین و سنگ ها و خاک و شکل سازی با اونا مث من ممکنه براشون لذت بخش باشه پس حرف حساب من چی بود اون موقع؟
پس چرا باید بدون دونستن احساسات کسی الکی واسش دل می سوزوندم؟ وقتی خودمم از اذیت شدن تا زمانی ک همراه با لذت بود ابایی نداشتم؟ و کی گفته بود ک اون فروشنده ها از کارشون ناراضین؟ سرما اذیت میکنه درست ولی دیدن زندگی کردن ادما و گه گاه حیوونای مختلف یا مثلا یه گیاه کوچولو تو دل اون جاده کویری یا حتی زمین و سنگ ها و خاک و شکل سازی با اونا مث من ممکنه براشون لذت بخش باشه پس حرف حساب من چی بود اون موقع؟
۹۴/۰۹/۱۰
بابا کار کردن تو سرما خیلی حال میده به قولی :دی
نوک دماغت قرمز باشه هی بپر بپر کنی که گرمتر شی
بعد ازین خوشمزه ها بفروشی :دی
عالیه بابا ^ـ^