+یکم جمع و جور تر بشینین که من و باقی رفقاتونم بتونیم خودمونو ببینیم اون تو؛ لطفا!
- باشه
+یکم جمع و جور تر بشینین که من و باقی رفقاتونم بتونیم خودمونو ببینیم اون تو؛ لطفا!
- اونا اگر ما اون تو باشیم انگار خودشونن، عب نداره. راجع ب خودتم خب اون همه ایینه، برو یه جا دیگه!
+ راست میگینا؛ باشه.
ورژن سه
+یکم جمع و جور تر بشینین که من و باقی رفقاتونم بتونیم خودمونو ببینیم اون تو؛ لطفا!
- به جای این میتونی زاویه دیدتو عوض کنی. اگر یکم بیای جلوتر، میبینی که هم همه ی ما اون توییم، هم خودت!
+ راست میگینا؛ باشه.
نتیجه اخلاقی:
به پدر و مادر خود نیکی کنید!
شوخی کردم!
نتیجش به عهده دانش اموز :دی
این جدی بود :)گربه، همیشه حواسش به ماهی گلی هایی که نقش مغز رو تو سر اون بازی می کردن و به مرور زیاد تر می شدن و اصلی ترین کارشون هم، "فراموش" یه، بود. اینکه گربه می خواست باهاشون دوست شه یا بخورتشون رو، هنوز کسی نفهمیده. شاید می ترسید وقتی باهاشون دوست شد، اون رو از یاد ببرن؛ برای همین نمی رفت جلو...
ماهی ها علاوه بر کار اصلی، که خب البته زحمتی برای کار اصلیشون نمیکشیدن و خدا دادی بود، هر کدومشون تو کل عمرش برای خودش یه هوش و حواس بر می داشت و بعد یه مدت، پرتش می کرد تو گلدون.
هر حواس، می شد یکی از اجزای گل. اونایی که علاوه بر کار اصلیشون، سهمیه هوش و حواسشون رو هم پرت می کردن تو گلدون، بعد از اون می شدن مسئول آب دادن به گل؛ یعنی با دمشون، یکم از آبی که توش زندگی می کردن رو، می پاشیدن به گل تو گلدون...
پ.ن: یهویی نوشت...