Memento mori

~ زندگی کن ~

Memento mori

~ زندگی کن ~

Memento mori

به قول دوستان مرزی بین تخیل و واقعیت نمی بینم!

+ اگر حرفی داشتید اون بالا می تونید من و پیدا کنید :)

پیام های کوتاه

۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

داشت انار می خورد و حین خوردن چند دونه شو ریخت روی زمین. فکر کردم که حیف نمیشه؟

بعد که رفت داشتم اینور اونور می گشتم که سوژه برا عکاسی پیدا کنم که خوردم به اون لبخند گنده ای که چند دقیقه بعد این شکلی شده بود.

فکر کردم که از کی منتظر بوده تا باقی اعضاش بالاخره پیداشون شه و لبخندش واضح تر شه؟ فکرشو می کرد که کسایی که به نظر زندگیشون تموم شده بشن جزوی ازش و هنوز زندگی بخش باشن؟ که با این حجم عظیم از رفتن رفتنی که همش به پاییز نسبت داده میشه، تو این فصل بتونه بالاخره کامل شه؟


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۹:۳۳
فو فا نو

ان تکه ای که از زمین جدا شد 2 که با خورشید برود و ماه شود، نتوانست از روی خط چین ها خودش را قیچی کند؛ به همین خاطر تکیه هایی از آن درون زمین افتادند و ماندگار شدند که به اشک ماه به خاطر جدایی از مادرش معروف شدند. ان اشک های سنگی که در دریاها و اقیانوس ها افتادند، ماهی شدند.

بعضی هایشان نتوانستند این سرگردانی و حقیقت را تاب بیاورند و به شخصی سپردند تا زمانی که نقطه اتصال سال ها به هم است ان ها را سر سفره هایشان جلوی اینه ها بگذارند و شب ها پرده ها را بکشند و به هیچ وجه بیرون نبرندشان خصوصا در شب تا با دیدن ماه حافظه شان برنگردد و در جای کوچکی نگهداریشان کنند و سپس به صورت خود خواسته حافظه هایشان را پاک کردند و به همان رنگ قرمز خاکشان باقی ماندند که البته در بیشتر اوقات این قرمزی به سفیدی تبدیل میشد.
اکثرشان ولی تصمیم گرفتند با سرنوشتشان کنار بیایند و زندگی جدیدی برای خود دست و پا کنند و هر جا رفتند هم دمای همانجا 3 شوند. حتی در شکم موجودات دیگر! به همین خاطر به رنگ ها و شکل ها و سایز های مختلفی وجود دارند. و با خود می گفتند ما همین الان هم با ماه هستیم چون شب ها به ما سر میزند و قابل رویت می شود و به انعکاس ان در اب راضی بودند.
.

1 افسانه تلاشی برای بیان واقعیت‌های پیرامونی با امور فراطبیعی است. انسان در تبیین پدیده‌هایی که به علتشان واقف نبوده به تعبیرات فراطبیعی روی اورده و این زمانی است که هنوز دانش بشری توجیه کننده حوادث پیرامونی اش نیست. به عبارت دیگر، انسان در تلاش ایجاد صلحی روحی میان طبیعت و خودش افسانه‌ها را خلق کرده‌است.

منبع: ویکی پدیا


2 به‌نظر پژوهشگران، احتمالاً کرهٔ زمین در «دورهٔ جوانی» با یک کرهٔ دیگر به‌اندازهٔ کرهٔ مریخ، که دانشمندان آن را سیارهٔ تیا (دارای نوع خاصی از اتم اکسیژن) نام‌گذاری کردند، برخورد کرد و نتیجهٔ آن، انفجاری عظیم و ایجاد «ابر عظیمی» از قطعات و گردوخاک این دو کره در فضا بود. کرهٔ ماه از به‌هم پیوستن این قطعات پدید آمد.

منبع: ویکی پدیا

3 عنوان جانور خونسرد به جانوری گفته می‌شود که میزان دمای بدنش با توجه به دمای محیط اطراف به طور مداوم تغییر می‌کند. هنگامی که دمای هوا گرم است، در تابستان و همچنین در طول روز دمای بدن جانوارن خونسرد بالا می‌رود و انرژی لازم برای فعالیت را بدست می‌آورند. در هنگام شب و همچنین در طول فصل زمستان نیز با توجه به سردی هوا، دمای بدن این جانوران نیز کاهش می‌یابد. میزان فعالیت یک جانور خونسرد به درجه حرارت محیط اطراف وی بستگی دارد.

منبع: ویکی پدیا

پ.ن: افسانه ساخت خودمه :دی هنوزم با این ایده کار دارم. اگر بشه یه داستان براش مینویسم و نقاشی هم میکشم.

پ.پ.ن: از کشف ها بار معنایی مرتبط جالب با اهنگ پرواز سیاوش قمیشی و ماه و ماهی حجت اشرف زاده بود.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۰
فو فا نو

 

باران بهانه بود

که تو زیر چتر من

 تا انتهای کوچه بیایی

و دوستی

مثل گلی بشکفد

در میانمان


«حسین تولایی»

 

پ.ن: همین الان شعر رو تو کانال "هویج بنفش" خوندم. ممنون ازش :دی

پ.پ.ن: یادی هم کنیم از یکی از داستانام با موضوع چتر و بارون که موقع نوشتنش و حتی بعدش فکر میکردم افتضاحه ولی الان دوستش دارم :)

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۴
فو فا نو
ساعت مچی من همیشه سه نصفِ شب را نشان می دهد. از وقتی یادم می اید، اینجا تاریک بوده. بعضی وقت ها نوری از سوی لپ تاپ و گوشی کله ام را روشن می کند. گاهی هم نوری از رد شدن ماشینی، کل دنیایم را؛ ولی انقدر زود می رود که حتی فرصت عکس یا فیلم گرفتن از آن را ندارم.
کبریت های سوخته و شمع های اب شده همه جای اتاقم پخش شده اند. اینجا لامپی نیست. پله ای نیست. دری نیست. چند وقت پیش
کسی از پنجره به خاطر کمک خواستنم امد برایم یک چراغ قوه پرت کند که نشد و افتاد زمین و کمی ترک برداشت. خواست بیخیال شود که گفتم موهایم، موهایم را می اندازم پایین به ان ها گره بزنش. همین کار را هم کردیم. ولی خب ان هم به نظر باطری اش دارد نفس های اخرش را می کشد و به زودی خاموش می شود. حتی برق هم دارد قطع می شود و دیگر نمی شود از نور گوشی و لب تاپ استفاده کرد. می روم قفسه ها را می گردم: یک قیچی، یک کبریت و یک شمع. قیچی را به گردنم نزدیک می کنم و ...
حالا موهای بلندم دیگر بلند نیست. با کبریت باقی مانده، شمع را روشن می کنم و می نشینم به گیس کردن موهایی که دیگر مال من نیست. کارم که تمام می شود، می روم کبریت و شمع های اب شده را جمع می کنم و باطری چراغ قوه را در می اورم و همه شان را می ریزم در دامنم و دامنم را جوری گره می زنم که بیرون نریزند. بالاخره تا اخر عمرشان با من بودند. دوست ندارم در اتاق رها شوند.
پنجره ای که نور ماشین ها را از انجا می دیدم و چراغ قوه هم از ان جا گیرم امد را باز میکنم و به دنبال گشتن جایی برای موها، حلقه ی گلدانی را می بینم که هیچ گلدانی در آن نیست. موها را گیر می دهم به حلقه. کبریت و شمع اخر را هم برمی دارم و فوتش میکنم و ان ها هم پیش بقیه می گذارم و شروع می کنم از موها پایین امدن.
پایم به خاک که می رسد، سریعا دست به خاک می شوم و چاله ای برای رفقای درون دامن و موها و ساعتم می کنم و درون ان قرارشان می دهم. می خواهم خاک ها را رویشان بریزم که ناگهان صدایی از درون چاله می شنوم. خم می شوم و با ساعتی مواجه می شوم که حالا عدد پنج را نشان می دهد...

پ.ن:
را پون زل به سبک من

پ.پ.ن:
 ویرایش شد، با تشکر از خودم و خدیجه و اقای علوی! :دی

۱۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۵:۰۰
فو فا نو

آهنگ

- وای کلی مرسی. اتفاقا الان دوس داشتم یکم خودمو رنگی کنم. نمردیم و تلپاطی هم انجام دادیم یه بار تو عمرمون!

+ اممم دوس ندارم تو ذوقت بزنم، ولی خب برا خودم گرفتم! البته تو هم خواستی می تونی ازش استفاده کنی! ولی لااقل یه ذره تهش بذار بمونه؛ که بتونم بوش کنم.


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۵ ، ۰۲:۴۸
فو فا نو
+
یه شاپرکی هست که چن ساله نگام به این که کجاها بال میزنه و رو چیا میشینه و مسیرش کجاس هست. یه دفعه که از کنار خونمون رد می شدن رفتم ازش چیزی پرسیدم و بعدش رفتم خونه.
کی فکرشو میکرد که بعد این همه خود خوری و از دور دیدن و گاهی هم کمکی نزدیک شدن بش، الان که یهو بعد چن وقت جرات کردم برم از همون ورا که اون اونجاس رد شم که دوباره ببینمش، یهو تا منو ببینه خودش بیاد بشینه رو دستم. بگه واو بالاخره اومدی؟ چی شده؟ اتفاق بدی افتاده؟ راستش وقتی دیدم دیگه نمیای میخواستم یه گل بفرستم برات دم خونتون ولی چون خونتون رو فقط یه بار از جلوش رد شدیم ادرسش میون بقیه قاطی و گم شد تو ذهنم. حالا چی شده؟ میخوای با هم بریم و برام از خودت بگی؟ شاید کمکی تونستم کنم...



پ.ن: اینم برا شکیبا... آهنگ

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۱
فو فا نو


هر شب ماه را به پرواز در می اورد و جاهای مختلف زمین را نشانش میداد...


عکس و تصویرسازی از اقای حمید حاجی میرزایی


پ.ن: فکر میکردم استقبال نکنید برا پست قبل ولی نه اینکه حتی یه نفرم... تو فکرشم که اصن نظرات پستامو ببندم و فقط اون بالایی بمونه که اگر حرفی بود بیاید اونجا. ناراحتم نیستم :) فقط دیگه اونجوری هم من راحت ترم هم شما.

پ.پ.ن: فکرم عملی شد ✌


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۰۴:۰۳
فو فا نو

حالا که انقد سنگ کتاب نخونی رو به سینه میزنین (که توصیه میکنم نزنین چون فقط دردتون میاد و کتابا کماکان بسته میمونن)، به جاش بیاین با سنگه یه حرکت بزنیم! مثلا به طریقی یه سنگ گنده رو رو ترازو بذاریم همراه با یه کتاب با حجم کم ولی جوری باشه که وزن کتابه رو بیشتر نشون بده :دی مثلا با ترفندایی که پشت پرده میزنین. دیگه اونش با خودتون! :دی

اینجوری نگام نکنین :دی بذارین الان بیشتر قضیه رو باز میکنم. عرضم به حضور غایبتون که جدیدا یه کاری دختری که بوی سیب میداد کرد ک عالی بود. از این کارا اگر میتونین که بکنین و خیلی هم خوبه و از اونم استقبال میکنیم. ولی خب چیزی ک الان من میخوام بگم گرفتن عکس و فیلم خلاقانه برا جذب ملت برای کتاب خوندن هستش :دی البته شاید اینم خیلی تاثیرگذار نباشه در سطح بزرگ ولی خب چیزیه که به هرحال ب ذهنم رسیده که اول از هرچیزی لذتش رو خودمون میبریم :)) چون باحاله به نظرم (البته اگر بام هم عقیده باشین :دی) و البته همینم تاثیرشو میذاره رومون و به کتابا نزدیکمون میکنه. دوم هم اینکه شاید اگر همکاری کنین و طرح های باحال بزنیم بشه باش یه کاری کرد. هر چن من اشنا ندارم تو تی وی یا جایی که بگم مثلا رسانه ای شه ولی حالا طرحمو گفتم بگم ک اگر کسی خواست و تونست با این طرح کارای بهترم کنه. رسانه ایش کنه یا حالا هرچی. قانون خاصی هم نمیذارم.

اینم چند تا نمونه که بعد گرفتنشون به فکر این ایده افتادم. بابت کیفیت نه چندان خوب دوربین و افقی بودن ویدئو ها پیشاپیش معذرت!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۰۵:۴۲
فو فا نو


برام باحال بود که مجید صالحی و پسرش صورتی پوشیده بودن و از اونور دخترشم که سیاه سفید تنش بود خیلی هم پر شرو شور بود. بیشتر اون دوتای دیگه حتی :))

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۱:۰۰
فو فا نو

میرقصی و صبحم را با ماه می آمیزی
بر گردن شب هایم خورشید می آویزی



یا این



#دال_بند #در_دست_باد

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۸:۰۸
فو فا نو