Memento mori

~ زندگی کن ~

Memento mori

~ زندگی کن ~

Memento mori

به قول دوستان مرزی بین تخیل و واقعیت نمی بینم!

+ اگر حرفی داشتید اون بالا می تونید من و پیدا کنید :)

پیام های کوتاه

برسد به دست بعدی ها

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۱۳ ب.ظ

در یخچال را باز میکند و آن را از بالا تا پایین برانداز می کند و بدون برداشتن چیزی از داخل آن دوباره درش را می بندد. چند ثانیه ای جلوی یخچال راه می رود و دوباره می ایستد و در آن را باز می کند و دوباره نگاه و دوباره چیزی برنداشتن و دوباره بستن.

از آن جا دور می شود و به سمت کابینت ها می رود و درشان را باز می کند و بعد بسته، کماکان بدون برداشتن چیزی.

از آشپزخانه خارج و وارد هال می شود. پشتِ پشتی و مبل ها و حتی زیر فرش را هم می گردد، ولی باز هم دست خالی به سمت تلویزیون می رود و روشنش می کند و کانال ها را عقب جلو می کند. اندکی تعلل و باز هم گویی چیزی که می خواهد را پیدا نمی کند!

تلویزیون را خاموش می کند و به سمت یکی از اتاق ها می رود. کمد، تخت خواب، لای لباس ها و گوشی و کامپیوتر و کتاب ها و وسایلش، همه را نگاه می کند ولی باز هم...

خمیده تر از همیشه قصد بیرون رفتن از آن جا را می کند. لحظه آخر بر می گردد و دوباره نگاهی به درون اتاق می اندازد که به ناگاه نگاهش به چشمان درون آینه ی بر روی کمد می افتد، به سرعت می دود و به جلوی یخچال بر میگردد. در یخچال را باز و بطری آب را بیرون کشیده و به دهانش نزدیک می کند و محتویات آن را به طرف دهان و گردنش سرازیر می کند. مقداری از آب به داخل دهانش می رود مقداری از آن هم از گردنش به مثابه رودی جاری شده که به دریا می ریزد به طرف سینه اش می رود. به سرفه می افتد. سینه اش خس خس می کند، درد دارد.

دوباره خودش را به آینه می رساند و بالاخره انگار چیزی که می خواست را پیدا می کند! از سینه اش جوانه سبزی بیرون زده است!



مدتی نگاهش می کند که به یکباره حس می کند نفسش تنگ شده است. همانطور که نفس نفس می زند آن را از سینه اش جدا می کند و درون گلدان پر از خاکی که گوشه ی اتاقش بود می کارد و روی سفال گلدان می نویسد "برسد به دست بعدی ها" و سپس تبدیل به خاک می شود!

مدتی بعد از این اتفاق فردی به آنجا می آید و خاک ها را جمع می کند و می برد به اتاقی دیگر و آن ها را درون گلدان خالیِ گوشه اتاق می ریزد...



پ.ن: شاید به نظر برسه طرحش با دیدن این تصویر سازیا به ذهنم رسیده ولی اینطور نیست! طرحش حین گوش دادن این آهنگ به ذهنم رسید و بعدش که خواستم پستو بذارم یادم اومد این عکسا رو دارم و خب بعد که دیدم بش میخوره گفتم ازشون استفاده کنم.

پ.پ.ن: داستان "حسن یوسف" ویرایش و تغییراتی توش ایجاد شد! اگر خواستید دوباره بخونیدش...

پ.پ.پ.ن: لپ تاپ رو بهم برگردوندن! پس هستم، ولی نه مثه قبل...


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۲۷
فو فا نو

نظرات  (۱۸)

۲۸ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۴ بابا لنگ دراز
خب همینجور پستا رو میذارید ک کسی دنبالتون نمیکنه دیگه :))
الآن من کمرم تا شده :)
خیلی ایده ی خوبی بود به نظرم،منم چند باری رفتم ی چیز تو همین مایه ها بنویسم،ولی قسمت نشد
پاسخ:
اقا بده متفاوت می نویسم؟ :/ :دی
والا همیشه متفاوت نوشتن استقبال داش نمیدونم شانس من چرا اینجوره :دی
خارج قسمت بوده :)) خب حالا بیاریدش اینور خط و بنویسید :)) اشاره ب تقیسیم چکشی خخخ همین بود اسمش دیگه؟
۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۴۷ © زهـــ:)ــرا خســـروی
فوفی یاد یه جایی افتاد " پارگراف آبی " یا بهتر بگم نویسنده هاش!اوایل که دنبالشون میکردم میدیم عکسی رو رار میدن و بین هم مسابقه میذارن تا هر کی از روی عکس توی یه زمان "محدود" داستان کوتاهی بنویسه ، نوشته تو و عکس مرتبط باهاش!چقدر خوب بود :))
پاسخ:
چه جالب :)) تو یه جا دیگه هم من اینو دیدم. فک کنم کانال همین صدیقه ی خودمان بود اگر اشتباه نکنم ک میگفت رو عکس بنویسن. چطوره ما هم این کارو بکنیم؟ :)) یا بگیم جیم همچین کاری کنه؟ البته من تو پ.ن توضیح دادم ک در اصل من با اهنگ نوشتم اینو نه عکسا خخخخ عکسا رو بعد ک خواستم متنو بذارم دیدم تو ارشیوم و بعد چون دیدم بهش میخوره گفتم بذارمشون :)
۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۴۸ © زهـــ:)ــرا خســـروی
البته هر چند دیگه نیستن و اینا ولی خوب این کار که از روی عکس بنویسی یه داستان خیلی جالبه و جدید :)
پاسخ:
هوم خیلی خوبه. حیف نیستن، تازه میخواستم بگردم دنبالشون :))
۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۰ © زهـــ:)ــرا خســـروی
به نظرم منم فکر خوبیه که جیم انجامش بده، آدم متمرکز میشه روی یه قضیه و یه عکس و تمام جزئیاتو ازش میکشه بیرون من موافقم:)))
پاسخ:
پس بیا بریم ب پاییز الان تو تخته بگیم :))) دو نفر بگن بهتر یه نفره
۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۳ © زهـــ:)ــرا خســـروی
رفتم من!
۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۱ شکیبا حاجى زاده
من خیلى خوشم اومد ...این نوشته یه طورى بود که لحظه لحظشو میتونستی از تو ذهن نویسنده بکشى بیرون و حسش کنى...من اینطور نوشته ها رو دوس دارم نوشته هایى که با خیالت بازى میکنن تصورى ناممکن رو برات ممکن میکنه...گاهی باید منطق ها رو زد کنار تا به اون چیزى که میخواى برسى منظورم نوشتنته .میدونى؟!:)
بى محبا ادامه بده بی محابا تر از اونکه بخاى به ادم ها و نظر هایى که راجع به تو و حرفات داده میشه هی فکر کنى مهم حسیه که خودت نسبت بهش دارى خودت ک حتی ممکنه بار ها و بارها بخونیش و لذت ببری!میفهمى؟:)
موسیقى هم فوق العاده بود ...
پاسخ:
هوم میفهمم :) مثه نوشته ی اخر وب خودت :)
ممنونم ازت شکیبای عزیز، بابت این حرفا و این کامنت :) خوشحالم کردی ^_^ چشم ادامه میدم اتفاقا امروز تو همین فکرا بودم...
چ خوب ک دوس داشتی، هم متن و هم موسیقی رو :)
۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۸ شکیبا حاجى زاده
اره فو فا نو ى عزیزم اتفاقا میخواستم به پست اخرم اشاره کنم گفتم شاید حوصله یا وقت خوندنشو نداشته باشى:)
موسیقى بى کلام خیلى دوس دارم مخصوصا اگه پیانو و ویولن باشه همیشه هم موقع نوشتن باید یه موسیقى اینجورى گوش بدم ...اینم که عالى بود از دیروز گوش میدمش^_^
پاسخ:
من خونده بودمش از قبل :) چون از نوشته هات خوشم اومد دیشب قبل از حتی اومدنت ب اینجا و نظر گذاشتن برام شروع ب دنبال کردنت کردم دیگه ( اشاره ب همین جریان دنبال بازی تو بیان :دی )
به به پیش خوب کسی اومدی پس :)) بهت چن تا موسیقی ک تو وبم گذاشتم رو پیشنهاد میکنم ینی اینا:

http://yon.ir/Vroy
http://yon.ir/LYHN
http://yon.ir/K6LV
http://yon.ir/HrJ8

و سعی میکنم برات تو وبت هر وقت میتونم یه موسیقی بی کلام جدید بذارم :)


باید بگم که ایده فوق العاده ای بود
چیزی که عمرا به فکر من نمیرسید
موفق باشی عزیزم
پاسخ:
^_^ مرسی بسی :)
همچنین :)
البته من هنوز وقت نکردم وبتونو درست حسابی بخونم ولی همون گذرا نگاه کردن ب نظر نوشته ها و عکسا جالب بودن برا همین حدس میزنم ب ذهن شمام چیزای خوب خوب میرسه بسیار و دارین فروتنی میکنین بیشتر :)
۲۸ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۳ شکیبا حاجى زاده
جدى؟!عجب دنیاى کوچیکیه :دى
لطف دارى تو به من ...من ذهنم زیاد تو نوشتن کار نمیکنه
واسه همین گذرى میام و همینطور واس خالى شدن دغدغه یه چیز مینویسم:|
-واییى مرسى مهربون ^_^
گوش دادمشون چقدر خوب بودن مخصوصا دوتاى آخر...
اینو خیلى دوس دارم البته نمیدونم میتونى دانلودش کنى یا نه لینک دانلودش گیر نمیومد:/
tb28.trainbit.com:8080/files/4065089884/v34F635649466D41634C496842307A4F34705A38464A5861584A552F75646B56686C55724A58514B617644513D/Kevin_Kern_-_The_Winding_Path.mp3
پاسخ:
هوم :)) من گفتم لابد تو وبت منو دیدی و پیدام کردی. پس یهویی بوده، چه جالب :)
من همون دغدغه ها رو دوس دارم دیگه. این پست اخریتم بیشتر همه دوس داشتم :)
خواهش می کنم :) فک کنم با این حساب سلیقه ات کم و بیش دستم اومد. امیدوارم اهنگ بعدی ک بت میدم هم دوس داشته باشی اندازه همینا :)
بسی بسیار ممنونم ^_^ چسبید اهنگه، با همین لینک ک دادی دان شد، نمیدادی هم اسم و اهنگ سازش توش بود، به زحمت افتادی تو کامنتای بعدی :)

۲۸ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۶ شکیبا حاجى زاده
عجب لینک بلند و بالاییى خخخ
الان که نظرم تایید شد دیدم:|
ولى اگه برات پخش شه به گوش دادنش می ارزه
اگه نشد اسمش :thr winding path از کوین کرن
پاسخ:
خخخخخ :))
ممنون بازم :)
حالا هر وقت بشنومش یاد "شکیبا حاجی زاده" میوفتم :)
عکس ها هنری بودن ممنون
پاسخ:
خواهش می کنم...
۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۹ شکیبا حاجى زاده
واقعا چقدر خوب بالاخره یکى با سلیقه من مشکل نداشت :|
نه اخه لینک دانلودش به سختى پیدا میشه گفتم اذیت نشى
جدنى یادت میندازه .چقدرم عالى اصن ^_^
پاسخ:
:)
ممنونم از مهربونیت :)
هوم ^_^
خب برای این که دشواری پیش نیاد همین اول کار میگم که این دید من به ماجراتون شاید دید درستی نبوده باشه اما واسه من گنگ بود یکم. مثلا اینکه چرا باید جوانه رو از خودش جداکنده در صورتی که اینقدر دنبالش بوده؟ بعدش باز یه سوال دیگه پیش میاد که بعضی ها کین؟ و مورد آخر هم اینکه چرا خودش تبدیل به خال میشه؟ | البته یه سری حدس هایی خودم زدم ولی خب یکمی بازم گنگ بود برام.
پاسخ:
اوه اوه خخخخ ایکون کوبوندن سر تو دیوار :دی 
اینا دیگه نمادین طور هست مثلا یا شایدم رئالیسم جادویی :دی اون گیاهه یه جورایی شاید در حکم دیگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورنده برا همین جداش میکنه :) خاک هم باز در همین راستا بوده و برای گیاه نفر بعدی قراره استفاده بشه. اونجا ینی عمرش سر رسیده ولی همچنان از خودش کار نیک ب جا گذاشته، یه همچین چیزی ک اون کار نیکش جسمش ک خاک شده هست و برای رشد جوانه بقیه استفاده میشه و همینطور گیاهه. بعضی ها هم بقیه ان. بقیه مردم. همونا ک قراره مث این شن. خود خاک ک اصن اشاره ب اینکه ما از خاکیم و خاک میشیم موقع مردن میتونه داشته باشه. خاک شد ینی مرد ولی هنوز مفیده و این همون تصور ذهنی من هس ک دارم. ک ما رو ک خاک میکنن یا غذای موجودات دیگه میشیم یا خاک میشیم و  ب کره زمین اضاف میشیم و مثلا یه گیاهی چیزی هم ممکنه از توی جسدمون ک الان خاک شده در بیاد و اینجوری جسدمونم مفیده. گیاه رو شاید حتی بشه روحم در نظر گرفت برای همین ازش جدا میشه و اینا ینی میشه یه جور دیگه هم نگاهش کرد ولی هر چی هست منظور بدی ازین نوشته نداشتم و قصدم خیر بوده :))
فک کنم فیلم هندی و انیمیشن زیاد می بینید:) جالل بود
پاسخ:
فیلم هندی :| خیر :)) ولی انیمیشن اره خیلی دوست دارم البته بیشتر انیمه میبینم تا انیمیشن :))
جالب؟ چ خوب :)
من اصلا نگفتم منظور بدی داشتید یا خوبی یا هرچی. صرفا گفتم یکم واسم زیادی گنگ بود. البته انصافا هم جز بخش خاک و اینا بقیه بخش ها رو با توضیحاتی که دادید متوجه شدم! شاید من با این سبکی که گفتید آشنایی ندارم ولی خب از این نظر اگر بخوایم نگاه کنیم واسه یکی مثل من سخت بود درکش
پاسخ:
من راستش حساس شدم گفتم ک خخخخ میترسم منظور بدی ازش بگیرن برا همین هی میگم :| :)) نکه بگم گفتید همچین چیزی. حق میدم بهتون :)
فک کنم مشکل از طرز نوشتن من هس... ینی نمیدونم ولی با توجه ب نظر بقیه میگم اینو. فک کنم باید بیشتر توضیح میدادم، نمیدونم...
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۷ یک دختر شیعه
منم اول فکر کردم با دیدن طرحش این اصویر سازیا به ذهنت رسیده^_*
پاسخ:
خطای دیده خخخخ
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۸ یک دختر شیعه
فوفی تصویرت حس خوبی بهم نمیده این گوشه: (
پاسخ:
چرا؟ ب پروانه اش دقت کن، اون پروانه هه ب تصویر معنا داده کلی، معنای خوب : )
در سینه ات برگی می تپد.
پاسخ:
:)

پ.ن: به به هاجرمان ^_^